یک روش خطرناک (دیوید کراننبرگ-2011) *
سینمای دیوید کراننبرگ را کاملاً شخصی دوست ندارم. اما یک روشِ خطرناک
با معیارهای سینمایی و نه فقط سلیقهای فیلمِ بدی است و من به سختی فیلم
را تا به آخر تحمل کردم شاید چون دوست ندارم فیلمی را از نیمه رها کنم.
خیلی کوتاه نکاتِ زیر دربارهی فیلم به نظرم رسید:
1-
یک چهارم اولِ فیلم به کایرا نایتلی اختصاص یافته است و در واقع فیلم با
او شروع میشود، با وضعیتِ وخیمِ روحیِ او. کایرا نایتلی کاملاً اغراق شده
حرکات و شکلکهایی عجیب درمیآورد، در هم میپیچد، میلرزد و دهانش قفل
میشود. موسیقی هم همراهیش میکند تا وضعیتی دراماتیک بوجود بیاورد و
تماشاگر را درگیر کند. ماجرا چیست؟ این دخترِ باهوش چرا اینقدر زجر میکشد؟
داستانش چیست؟ و ما منتظریم تا بیماریِ روانیِ او با کمک و مداخلهی دکتر
کارل یونگ و البته فروید حل شود. اما ناگهان دو سال میگذرد و ما در خلالِ
صحبتهای یونگ و فروید میفهمیم که دختر معالجه شده و هماکنون در
دانشکدهی پزشکی مشغولِ تحصیل است. در اینجاست که این سوال به ذهن میآید
که اگر روشِ درمانِ دختر مهم نبوده و قرار بوده است فقط به اعترافِ او به
مشکلِ جنسیاش بسنده شود (تاییدی بر نظریهی فروید)، چرا فیلم این زمان و
انرژی را به آن اختصاص داده است؟ شاید هدف نمایشِ بازیِ خارقالعاده (یا
اُسکاری) کایرا نایتلی بوده است؟ که از نظرِ من بازیِ او سطحی، تصنعی و
زیادی گُلدرشت بود. بعلاوه بعدتر در فیلم میبینیم که دختر هنوز تخیلات و
تمایلاتِ جنسیاش را حفظ کرده است پس منظور از درمان چه بوده است؟ فقط
اعترافِ سابینا به مشکلش! و چرا این تمایلات را دارد؟ طبقِ نظریهی فروید
حتماً دلیلی وجود دارد. رابطهی دختر با پدرش هم سطحی مطرح میشود و بیشتر
تماشاگر را گمراه میکند، خشونت، عقدهی اُدیپی (الکترا) و یا . . .
2-
گروهی عنوان کردهاند که فیلم تلاشِ خوبی برایِ شناساندنِ نظریههای فروید
و یونگ به تماشاگران کرده است و حتا ممکن است برای تماشاگرانی که با این
مفاهیم آشنایی ندارند پیچیده باشد. به نظرِ من این یک فیلمِ خطرناک برای
اینگونه تماشاگران است، چون ممکن است آنها را به سادگی گمراه کند. فکر
میکنم هر کس که نامی از فروید شنیده باشد، میداند که او بر مسایلِ جنسی و
اثرِ آن در وضعیتِ روانیِ انسان دست گذاشته است. خیلی وقت ها و به خصوص در
کشورِ ما فروید به همین دلیل محکوم شده است، بدونِ اینکه شناخته شود. فیلم
هم در موردِ فروید فقط به همین موضوع اکتفا کرده و حتا تلاش نکرده است که
واردِ نظریاتش شود یا حداقل یکی از آنها را باز کند: تئوریِ روانکاوی،
نهاد، خود و خودِ برتر، عقده ی اُدیپی و حتا رانهی مرگ که بازهم گذرا و
سطحی مطرح شده است. شخصیت و نظریاتِ فروید فقط به اتاقِ روانکاوی، سیگار
کشیدنش و پافشاری (اینجا شاید بیدلیل) بر مسایلِ جنسی تقلیل یافته است.
3-
شاید بگویند که این فیلم، فیلمِ فروید نیست و متعلق به یونگ است و یا
رابطهی یونگ و فروید. نظریاتِ یونگ هم باز نشدهاند و تا آخرِ فیلم دکتر
کارل یونگ را سرگردان میبینیم. چیزهایی که او مطرح میکند دربارهی
تصادفاتِ زندگی یا احساساتِ درونی که فروید خرافات میخوانندشان، در فیلم
در سطحِ خرافات باقی ماندهاند. نظریهی یونگ دربارهی اُسطورهها، حافظهی
تاریخی، کهنالگو و خوابهایی که به جایِ برآوردهکردنِ آرزوها، هشدار
میدهند، به مانندِ فروید به حاشیه رانده شده است و در بخشهای مختلف فیلم
فقط به آنها اشاره میشود.
4-
شاید نقطهی قوتِ فیلم معرفی شخصیتی به نامِ سابینا اشپیلرین در تاریخِ
روانکاوی است. هر چند هنوز در موردِ نقشِ موثرِ او در روانکاوی و به خصوص
در رابطهی فروید و یونگ ابهاماتِ زیادی وجود دارد.
5- یک روشِ خطرناک
بیشتر از اینکه دربارهی روانکاوی باشد دربارهی جذابیتِ روانکاوها و
ایدههای آنهاست، فیلمی است برایِ جلوهکردن تا بیانِ حقیقتِ یک دوران.
نظرات