چگونه سینما از سرگرمی به هنر بدل شد
ترجمهی بخشهایی از سخنرانیِ اندرو ساریس در دانشگاه واشنگتن (1987)
در مقایسهی ولز و هیچکاک
مارک
شیواس یکبار گفته بود "ولز انسانهای فوقالعاده را در موقعیتهای معمولی
نشان میدهد و هیچکاک انسانهای معمولی را در موقعیتی شگفتانگیز". ولز
بزرگترین خودنمای سینما و هیچکاک بزرگترین چشمچران است. من فکر میکنم ولز
ماجراجویی رُمانتیک است، درحالیکه هیچکاک ماجراجویی است پشتِ میزنشین.
ولز آشکارا جنسی است و عمداً بسیار زنستیز است. هیچکاک بسیار غیر جنسی اما
زنستیزی اگزوتیک است. آنها نمونههای شگرفی در مطالعهی متضادها هستند
امّا هر دو با جنبهی تاریکِ زندگی سر و کار دارند.
احساسِ
شک . . . این نوع شک ولز را در زندگیاش به گونهای هدایت کرده که تا حدّی
از نظرِ احساسی گریزان باشد. درحالیکه هیچکاک با پلیدیهای وجودش
مستقیمتر رو به رو میشد. . . به نظر من آنها روی هم تاثیر گذاشتند، با
این وجود چیزی در مورد تکنیک وجود نداشت که هیچکاک از ولز یاد بگیرد و ولز
هم چیزی دربارهی جنبهی تاریکِ زندگی از هیچکاک یاد نگرفت.
دربارهی روانی و ارتباطش با هالووین و فیلمهای اسلشِر
مسلماً روانی آغازگرِ این راه است. روانی
دروازهها را گشود امّا با این حال میخواست چیزِ دیگری را هم روشن کند،
در چیزی عمیقتر شود. این فیلمهای جدید آن را به مانندِ دستاویزی به کار
میگیرند، اینجا هیچ تلاشی برای تحلیلِ کاراکتر، برای تشریحِ شَر وجود
ندارد. . . در این چیزها، احساس وجود ندارد، همهی آنها مکانیکی هستند.
اما ناگهان بعد از روانی
همه چیز به نظر ممکن شد. وقتی جنت لی کشته شد، کاراکترِ در بر دارندهی
زاویهی دید کشته شد و سپس دومین کاراکتر با زاویهی دید به قتل رسید – این
شوک، به نظرِ من، ساختارِ اخلاقیِ سینما را دگرگون کرد. بعضی از مردم فکر
میکنند که سینما جهتگیریِ اخلاقیاش را با فیلمِ بانی و کلاید
از دست داد، چرا که در این فیلم ناگهان میفهمید که در طرفِ اشتباه قرار
گرفتهاید. بدکاران نه تنها رُمانتیزه شدهاند بلکه آنهایی که مخالفِ سبکِ
زندگیِ آنانند، بدذات به نظر میرسند. از این نظر، روانی فیلمی کاملاً
غیراخلاقی است.
نظرات
واقعا لذت می برم و یاد می گیرم از خوندن مطالب.
قلب سرخ!