هیروکازو کورئیدا
نوشتهی مایکل کورِسکی در سینمااسکوپ شمارهی 50
این ترجمه پیشتر در شمارهی سوم فیلمخانه چاپ شده است
هیروکازو کورئیدا، هر چند بعد از دو دهه، همچنان یکی از شمایلهای اصلیِ سینمای آسیا باقی مانده، به نظر میرسد بیشترِ سینمادوستها نمیدانند با او چه کنند. فیلمهای او که با مرگ و میراث، تنهایی و خاطره اشغال شدهاند، از روانکاوی و برداشتهای پیشپااُفتادهی ساده پرهیز میکنند و با اینحال از لاسزدن با نوعی سانتیمانتالیسم هم نمیهراسند که برای جویندگانِ استانداردهای سینمایی مدتها چیزی تکفیر شده بود. او نه مانندِ هو شیائو-شین زاهدمنش، نه مانندِ جیا ژانگکه سیاسی، و نه همچون آپیچاتپونگ علاقهمند به شکستنِ قوانین است، و از آنجا که مدتهاست ژاپن بعنوانِ یک کانونِ داغِ سینمایی مطرح نبوده، او حتا همچون عضوی از جنبشی هیجانانگیز مانند بُنگ جونهو و لی چانگ-دونگِ کرهی جنوبی هم دیده نمیشود. هیروکازو کورئیدا فقط اینجاست، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. و برای آنهایی که بودنش را دوست دارند، او به طرز فریبندهای تنها ایستاده است.
هیروکازو کورئیدا در چهل و نه سالگی هنوز جوان است، اما فیلمهایش به کارهای پیرمردی عاقل و جهاندیده میمانند.
مطمئناً مستندهای اولیهاش با موضوعاتی مانندِ خودکشی (اگرچه...1991) و
داغِ ننگِ اجتماعیِ همجنسگرایی و ایدز (آگست بدونِ او 1994) به جذابیتِ
خوددارانه و با اینحال شیوای اولین فیلمِ داستانیاش، موباروشی، کمک کردهاند، داستانِ مادر و بیوهای
جوان که با عواقبِ مرگِ خودخواستهی شوهرش دست و پنجه نرم میکند. و همچنین شکی
هم نیست که بررسیِ غیرداستانیاش در موردِ مردی با نوعی فراموشیِ نادر، بیخاطره
(1996)، به پس از مرگِ (1998) بیش از اندازه تأثرانگیزی میرسد که ایستگاهی
بهشتگونه میسازد، جاییکه روحهای مرده باید فقط یک خاطره انتخاب کنند تا با خود
به جایی فرای قبرها ببرند.
پس از مرگ نابترین
بیانیهی کورئیدا از جهانی است که در آن عشق همه چیز را تسخیر کرده است (در کمترین
وجه ابلهانهای که از این عبارت میتوانید تصور کنید). او همچنین در این فیلم شروع
به نوعی تجربهی خودبازتابنده نیز میکند که در داستانِ انتقامِ ساموراییِ آرامگرفتهاش،
هانا (2006)، و فیلمِ تقریباً درنیامدهی عروسکِ بادی
(2009)، هوشِ مصنوعی بهمانندِ اسباببازیِ جنسی، آشکارا نمایان میشود. اما احتمالاً
به پاسِ دو درامِ خانوادگیِ خاموش و نظارهگرِ اوست که شهرتِ کورئیدا به پیشیگرفتن
از خودش ادامه میدهد: یکی هیچکس نمیداند (2004) که موضوعِ تراژیکش هرچند
انگار تازه از تنورِ داغترین خبرها درآمده، با درجهی صفرِ سانتیمانتالیسم بیان
شده است، و دیگری همچنان راهی (2008)، یک داستانِ پر از جزییاتِ حیرتانگیز
از یک روز زندگیِ معمولی که کورئیدا بعد از مرگ مادرش انگیزهی ساختنش را پیدا
کرد. این کارهای استادانهی آرام ثابت میکنند که او با شلوغکاریِ کمتر در
بهترین حالتِ خود میایستد - هرچند معنایش این نیست که این فیلمها جاهطلبانه
نیستند. بلکه همین وقار و نظارهگریِ بردبارانه، همانطور که دورِ فقدانهای
دردناکِ نشسته در مراکزِ خود میگردند، هر کدامشان را به شیوهی خاصِ خود به تجربههایی
مکاشفهگر و رهاییبخش بدل میکند.
نظرات