نمایشِ کشتار یا به ابتذال کشیدنِ آنچه نمایشی نیست ...
The Act of Killing (JoshuaOppenheimer - 2013) •
اولین واژهای که دربارهی نمایش
کشتار[1] به ذهنم میآید، چیزی که بیانگر احساسِ اولیهام نسبت به فیلم است، «بد»
است، بله نمایش کشتار فیلم بدی است که زیادی جدی گرفته شده. هرچند با توجه
به ظاهر و مضمونش میتوان حدس زد که چرا و چگونه وارد لیستِ ده فیلمِ برترِ سالِ
بسیاری از منتقدان نامآشنا و حتا مجلهی انگلیسیِ سایت اند ساند شده است. بگذارید
نگاهِ کوتاهی بیاندازیم به موضوع و ساختارِ جذاب و مثلاً چالشبرانگیز (بگذارید
بگویم مضحک) فیلم.
نمایش کشتار مستندی است (یا به گفتهی
کارگردانش، جاشوا اُپنهایمر، مستندی است خیالی) از کشتار سالهای 1965-1966 در
اندونزی، هنگامیکه ارتش کودتا کرد و بسیاری از کمونیستها را بوسیلهی تعدادی
مزدور که خود را گنگستر مینامیدند، به قتل رساند. فیلم چندتایی از این گنگسترها
را پیدا میکند و از آنها میخواهد که صحنههای کشتار را بازسازی کنند. گنگسترها
هم در بازسازیِ این جنایتها از ژانرِ فیلمهای محبوبشان کمک میگیرند، گاهی جان
وین میشوند و گاهی ستارهی یک موزیکال یا یک فیلمِ گنگستریِ هالیوودی. تا اینجا،
ایده و موضوع جذاب به نظر میرسند که با آخرین تمهید کارگردان جذابتر هم میشوند،
گنگسترها در روندِ بازسازیِ گذشته، به زشتیِ اعمالشان پی میبرند، کابوسهایشان
بازمیگردد و فیلم در نهایت یک «پیام اخلاقی» میسازد.
اما اگر شنیدن یا خواندنِ این ایدهها
جالب به نظر میرسد، دیدنش (حداقل برای من) طاقتفرسا بود، چرا که فیلم از همان
آغاز خودش، نامش و هدفش را زیر سوال میبرد.
فیلمهای مستند انواع متفاوتی
دارند ولی همگی در یک ویژگی مشترکند، باید بتوانند واقعیتی را به تصویر کشند،
هرچند ممکن است این واقعیت از دریچهی چشم کارگردان و فضای ذهنیاش روایت شود یا
با فضایی داستانی یا خیالی درآمیزد. نمایش کشتار اما فقط به ماجرایی واقعی
میآویزد و از آن دستآویزی میسازد برای پیشبردِ فانتزیِ ذهنیِ فیلمساز. از
همان آغاز کاراکترها در برابر دوربین نقش بازی میکنند و به شدت نسبت به حضورِ
دوربین آگاهند حتا وقتی مشغولِ بازسازیِ صحنههای قتل نیستند. در بخشهایی از فیلم
آماری از قتلها، تاریخها و نامها میشنویم ولی به جز این اعداد و نامها که در
گزارشها و کتابها هم یافت میشوند، هیچ احساس و کنشِ واقعی و اصیلی در کاراکترها
و در کلیت فیلم نمییابیم. دیالوگها تصنعی و کاشتهشده به نظر میآیند، گویی کاراکترها
در هر لحظه و در هر شرایطی، فقط ایدههای فیلمساز را تکرار میکنند و خودشان چیزی
برای ارائه ندارند یا شاید آنچنان مسحورِ نقش بازیکردن هستند که خود را فراموش
کردهاند.
از سوی دیگر نمایش کشتار فیلمی
است غیراخلاقی هم در آنچه که نمایش میدهد و هم در ارتباط با آنهایی که این
نمایش را بازی میکنند. قضاوتِ یک فیلم بر مبنای اخلاقی بودن آن، بحث پیچیده و
خطرناکی است، گروهی آن را هممعنی با سانسور میدانند، چیزی که دست و پای هنرمند
را میبندد و گروهی آن را نسبی میپندارند که معیاری برای مرزبندیاش وجود ندارد.
به رغمِ اینها و به گمانِ من، در فیلمی که بر یک جنایتِ تاریخی دست گذاشته، به
این جنایتکاران نزدیک شده و خواسته تحولِ روحی و فکری آنها را در پروسهی فیلمسازی
نشان دهد، یعنی یک موقعیتِ اخلاقی بسازد، ناچار هستیم از یک قضاوتِ اخلاقی. نمایش
کشتار یکی از جنایتهای بزرگ سیاسی در اندونزی را بدل به نمایشی مضحک و مبتذل
میکند، نمایشی که نه تاثیرگذار است، نه تکاندهنده و نه حتا کمیک بلکه توخالی و
سخیف است. یکی از گنگسترها که علاقهی زیادی هم به خودنمایی دارد، در بخشی از فیلم
لباسِ زنانه میپوشد تا در نقشِ زنِ کمونیستی ظاهر شود که به او تجاوز میکنند. چهره،
آرایش و لباس او بیشتر به دلقکها (یا زنانِ روسپی) میماند و نمایشِ عملِ تجاوز
به مسخرهبازی بیشتر شبیه است (گنگستر پیر میگوید «باید کمی هم رُمانس و کمدی داشته
باشیم»). ولی آیا «تجاوز به یک زن» میتواند اینگونه به بازی گرفته شود؟ آیا این رویکرد،
واقعهای هولناک را از معنایش تهی نمیکند؟ ... مردانی که روزگاری آدم کشتهاند،
حالا سرمست و ذوقزده از رویارویی با دوربین، دوباره میکشند، شکنجه میدهند، خون
و خونریزی راه میاندازند و با افتخار از خاطراتشان حرف میزنند.
آشکار است که فیلمساز نگاهی از
بالا و اگزوتیک نسبت به بازیگرانش دارد، نگاهی که چندان علاقهای به وجوه انسانی و
فرهنگی این کاراکترها ندارد بلکه به آنها همچون عروسکهای خیمهشببازی نگاه میکند
که قرار است یک نمایش بامزه بسازند. بدتر اینکه فیلمساز کودکان را هم وارد این
بازی کرده است. مهم نیست که این کودکان در زندگی روزمرهشان شاهد چه چیزی هستند، آنچه
اهمیت دارد این است که در فیلم به تماشای چه نشستهاند. در یکی از سکانسهای فیلم،
یکی از گنگسترها به همراه نوهی شش هفت سالهاش به تماشای بازسازیِ یکی از قتلهایش
نشسته است، خفه کردن یک مرد با سیم (طوریکه خونِ کمتری بر زمین ریخته شود). همزمان
پیرمرد احساسش را از مشاهدهی تصویر خودش بیان میکند. مشخص است که کودک از آنچه
در اطرافش میگذرد خبر ندارد، او را آنجا نشاندهاند تا از حضورش در فیلم استفاده
کنند، ولی آیا وادار کردن یک کودک به تماشای جنایتهای پدربزرگش نوعی سواستفاده
نیست؟ کمی بعدتر، پیرمرد به نوههایش میگوید که جوجه اردکها را آزار ندهند و از آنها
معذرتخواهی کنند، چرا که جوجه اردکها بیگناهند. ایدئولوژی فیلمساز در روند
همین دو صحنه خود را به رخ میکشد. تحولِ اخلاقیِ پیرمرد؟! او که تا چندی پیش مغرورانه
دربارهی کشتن لاف میزد حالا به نوههایش درسِ انسانیت میدهد! فیلم در نهایت،
ادعای بزرگتری را هم پیش روی ما میگذارد، این گنگسترها در روند فیلمسازی و
بازسازیِ «عمل کشتن» به این خودشناسی رسیدهاند.
The Act of Killing : کنش کشتن، نمایش کشتار، عمل
کشتار یا ... این عنوان هر معنایی که در بر داشته باشد پای به قلمروی خطرناکی
گذاشته است. تکرارِ جنایت و نسلکشی اگر از سینمای داستانی فاصله بگیریم، نه ساده
است و نه میتوان به سادگی از کنارِ آن گذشت. و ترسناکتر از همهی اینها، عادی
کردن و به ابتذال کشیدن نمایشِ این کشتار است.
[1] من برای ترجمهی عنوان فیلم از نمایش کشتار استفاده کردم، هرچند شاید استفاده از عنوان انگلیسی یا ترجمهی دیگری در رساندن معنای آن بهتر باشد.
نظرات