در باب فرومایگی، اخلاقیات، زیباییشناسی و بعضی از فیلمهای ایرانی
مدتها بود که می خواستم درباره یادداشت معروف ریوت و نگاه
اخلاقی کایه به سینما مطلبی بنویسم، و سرانجام تماشای چند فیلم در جشنواره آنچنان آزارم
داد که تصمیم به نوشتن این یادداشت گرفتم. دادلی اندرو در آنچه سینما هست مینویسد،
«کایه همیشه اخلاقیات را با زیباییشناسی پیوند زده است و شاید اخلاق را بیش از حد
در زیباییشناسی رسوخ داده است». همه چیز یا دست کم بحث و جدلهای مهم بعد از این
جمله لوک موله شکل گرفتند که «اخلاقیات مانند یک نمای تراولینگ است» و کمتر از یک
سال بعد ریوت یادداشت معروفش در باب فرومایگی را نوشت و با صراحت به فیلم کاپو
تاخت. او از موضوع فیلم شروع کرد که در اردوگاه کار اجباری نازیها به وقوع می پیوست،
واقعه ای آنچنان هولناک که «رئالیسم مطلق- یا آنچه به مثابه رئالیسم در سینما
قلمداد میشود- در اینجا ناممکن است، هر تلاشی در این جهت دست نیافتنی (و در نتیجه
غیراخلاقی) است»، و کمی بعد اضافه کرد، «هم زمان همگان بی آنکه به چشم بیاید به
دهشتی خو میکنند، که رفتهرفته از جانب اخلاقیات مهر تایید میخورد و سریعاً به
بخشی از چشمانداز روانی انسان مدرن بدل میشود؛ دفعه بعد چه کسی قادر خواهد بود
که از امری که شوکآور بودنش گرفته شده جا بخورد یا برافروخته شود؟» پس مساله ریوت
چیزی فراتر از «چرایی» تکنیک بود.
ریوت از شب و مه آلن رنه ستایش میکند، «با شب و
مه نمیتوان خو کرد؛ نکته این است که فیلمساز آنچه را که نشان میدهد قضاوت
کرده و به همان شیوهای که آن را نشان میدهد قضاوت میشود» و بنابراین با استفاده
از واژه «قضاوت» دقیقاً مساله ای اخلاقی را هدف می گیرد. ریوت پاراگراف بعد را با جمله
موله شروع می کند ودر ادامه به نمای تراولینگ کاپو
برمیگردد، «آن کسی که در این لحظه تصمیم میگیرد تا با یک تراولینگ رو به جلو
جسد را رو به بالا قاب بگیرد، و همزمان مشخصاً حواسش باشد که دست او در زاویه قاببندی
پایانی بالا بیاید – این فرد لایق زشتترین تحقیرهاست.» اما ریوت به کاپوبسنده نمی کند و موضعش را فراتر از هولوکاست بسط می دهد: آنچه پس زننده و فرومایه
است، استفاده از فرمالیسم برای نمایش چیزهاییست که باید با «ترس و لرز» از آنها
حرف زد (که مرگ یکی از آنهاست)، نمیتوان چنین موضوعاتی را زیباییشناسی کرد. بعدتر
این موضع گیریهای موله و ریوت جایگاهی مهم یافتند در آنچه دادلی اندرو «مسیر
کایه» نامیده است، مسیری که بازن آن را بنا نهاد و توسط سرژ دنی بسط داده شد. و در
راستای همین مسیر بود که منتقدان کایه از تصاویر پر زرق و برق «سینمای جلوه» (cinema du look) انتقاد کردند، و به طور خاص ژان ژاک بینه، ژان-ژاک آنوی و
لوک بسون. دنی در ریویوی مهم و درخشانی بر فیلم عاشق آنوی که در سایت اند
ساوند هم ترجمه شد، به این نوع سینما تاخت. بعدتر حمله تند و تیزی از این دست هم
به فیلم آملی شد، و به قول دادلی اندرو «ماستمالی قومی این فیلم منجر به
مباحثه کینتوزانهای در فرانسه شد». و همین مساله قومی، یعنی چشم پوشیدن از مجتمعهای
مسکونی اندوهبار مهاجران در پاریس کارتپستالی آملی، فیلمی که مثلاً دغدغه نمایش
شهر را دارد، همان موضوعی بود که به قول ریوت نمیشد سطحی و بدون طرح پرسش از آن
گذشت.
و البته بازن در مقاله هایش آغازگر این مسیر بود، همچنان که
نوشته بود «دوربین باید همان اندازه آماده حرکت باشد که آماده سکون». و این نوع
نگاه به سینما با گذر زمان پیچیده تر شد و ابعاد متفاوتی پیدا کرد که برای هر فیلم
مساله ای جداگانه و به کل تازه است، امروزه این حساسیت در فضای نقادی غرب وجود
دارد و ردپای آن یا تاثیر مستقیمش را در بسیاری از نقدها می توان یافت، مثلاً برخی
از نقدها بر سیکاریو، دختری که رفت، پسر شائول، شیطان
نئونی (که حتا کایه آن را دوست داشت) و بحثی که بر سر عشق هانکه درگرفت
(که بیش از جلوهگری فرمی بر نحوهای که مثلاً ژان لویی ترینتینیان به نام عشق جان
امانوئل ریوا را میگرفت و حتا همذات پنداری تماشاگر را برمی انگیخت، خرده گرفتند).
این نگاه نقادانه البته مطلق نیست، شدت و سمت و سوی آن در نوشته های منتقدان مختلف
متفاوت است (مثلاً من عشق هانکه را دوست دارم)، اما برای ارائه تحلیلهای
متفاوت بر فیلمها و واکاوی سویههای مختلفشان سازنده است.
اما با توجه به فیلمهای ایرانی سالهای اخیر، چنین نگاهی در
سینمای ایران نه تنها راه گشاست که ضرورت دارد. چون متاسفانه بعضی از این فیلمها
مسیرهای تحمل ناپذیری را در پیش گرفته اند. به نظرم تعدادی از فیلمهای ایرانی را
با توجه به این مباحث در دو گروه میتوان دسته بندی کرد.
فرمالیسم توخالی یا جلوهگر، شبیه به
آنچه که دنی درباره عاشق مینویسد، «مانند شیرینی تر است، شکلی از عرضه خودپسندانه چشماندازها و اشیای قابل شناسایی (کالاهایی که فیلم نمایش میدهد و در
واقع خودش بدل به یکی از آنها میشود ... وقتی هر نما به صورت مستقل برجسته میشود
و مانند محصولی مصرفی روی بیلبورد خودنمایی میکند»، فیلمهایی مانند کوپال
که متاسفانه تعدادشان کم هم نیست.
سوءاستفاده از موضوعات ملتهب، هولناک
و بسیار حساس، مانند «مرگ بچه»، «اسیدپاشی»، «سقط جنین» و حتا «نمایش بیواسطه و
بدون فکر کودکان و انسانهای متفاوت با مشکلات ذهنی و جسمی»، فیلمیهایی مثل تابستان
داغ، یا تا حدی ماجان. و متاسفانه این فیلمها ممکن است
ما را به دهشتی خو دهند که دیگر از دیدن امری شوک آور برافروخته نشویم.
نظرات