آن بخشش پاياني (فارغالتحصيلي مونجيو در برابر فروشندهي فرهادي)
چندين ماه پيش پستي فيسبوكي نوشته بودم دربارهي امكان مقايسهي فروشندهي
فرهادي و فارغالتحصيلي كريستين مونجيو و اين كه در نهايت و با اين معيار
مقايسه، فارغالتحصيلي در دستيابي به اهدافش موفقتر است (دربارهي فروشنده
مفصل اينجا نوشتهام و بنابراين در ادامه بيشتر بر فارغالتحصيلي متمركز ميشوم).
اينجا ميخواهم اين مبحث را باز كنم، چون هر مقايسهاي ممكن است در آغاز دور از
ذهن به نظر برسد. سينماي كريستين مونجيو و اصغر فرهادي (به خصوص فيلم آخرش) شباهتهايي
تماتيك دارند:
- مونجيو و فرهادي هر دو دغدغهي بيان مشكلات اجتماعي جامعهي
خويش را دارند، از موضوعي خاص، شخصي، خانوادگي و كوچك شروع ميكنند اما مسائل و
دغدغههايي بزرگتر را هدف ميگيرند. فارغالتحصيلي و فروشنده هر دو
بر طبقهي متوسط تحصيلكرده و روشنفكر متمركز هستند.
- مونجيو و فرهادي در نهايت زنان را در جايگاه قطب اخلاقي
فيلم قرار ميدهند. البته مونجيو ( با نظر به سه فيلم مهمش) معمولاً قهرمانان زن فعال
را در نقش اصلي قرار ميدهد كه در پايان تصميمي اخلاقي ميگيرند: اوتيليا در چهار
ماه، سه هفته و دو روز، وويچيتا در آنسوي تپهها و الايزا در فارغالتحصيلي
(كه هر چند نقش اصلي متعلق به پدر اوست و همين مقايسه با فروشنده را آسانتر
ميكند). اما فرهادي معمولاً نقش اصلي را به مردان واگذار ميكند و يا حتا آن را
ميان زنان و مردان تقسيم ميكند اما در نهايت بر خلاف مونجيو به نظر ميرسد كه فرهادي
قهرمان مرد را بيشتر درك ميكند (اين در مورد فروشنده پيچيدهتر است چون شخصيت زن فيلم مرد را درك نميكند و البته ميتوان روي آن بحث كرد). زنان مركز اخلاقي فيلمهاي فرهادي هستند اما به
طرزي متناقض، آنها خود تقصيركارند، آغازگر
فاجعهاند اما در نهايت تصميمي اخلاقي ميگيرند: به طور خاص سپيده در دربارهي
الي، سيمين در جدايي و رعنا در فروشنده. اين درست كه رويكرد
مونجيو و فرهادي به شخصيتهاي زن متفاوت است اما در دو فيلم فارغالتحصيلي
و فروشنده ميتوان جداي اين تفاوتها، «بازنمايي زنان به مثابهي قطبنماي
اخلاقي» را معياري براي مقايسه در نظر گرفت.
- در هر دو فيلم يك تعرض جنسي رخ ميدهد، رعنا همسر عماد در فروشنده
و اليزا دختر رومئو در فارغالتحصيلي توسط يك ناشناس مورد آزار قرار ميگيرند.
- مردان هر دو فيلم، به جاي توجه به وضعيت روحي زنان، درگير تعصب، غرور و خودخواهي ميشوند و بر يافتن و مجازات
متجاوز اصرار ميورزند. و در برههاي براي دستيابي به هدف خود ارزشهاي اخلاقيشان
را زير پا ميگذارند. عماد ميخواهد هر طور شده انتقام بگيرد و رومئو ميخواهد هر
طور شده دخترش را به انگليس بفرستد، هر چند از تلاش براي جستجوي متجاوز هم دست
برنداشته.
- بنابراين هر دو فيلم در سطحي كلانتر نقد مردسالاري كشور
خود را هدف ميگيرند.
- هر دو فيلم در پايان به ناكارآمدي قانون و ناتواني در
قضاوت اشاره ميكنند. در چنين جامعهاي يافتن گناهكار كار سادهاي نيست.
- در هر دو فيلم «بخشش» بعنوان يك كنش اخلاقي مطرح ميشود.
و حالا با استفاده از نكاتي كه در بالا مطرح كردم، سعي ميكنم دو فيلم
را مقايسه كنم. البته ابزار اين دو فيلم براي بيان اين مفاهيم بسيار متفاوت است و همين
مقايسه را مشكل ميكند و باعث ميشود گروهي اين دو فيلم را بسيار دور از هم بدانند.
فرهادي بيشتر بر پيرنگ معمايي/كارگاهي متمركز ميشود و در نيمهي دوم فيلم عماد آشكارا
به كارگاهي بدل ميشود كه براي شناسايي متجاوز از هر حربهاي استفاده ميكند و در
پايان دادگاهي خودساخته و نمادين برپا ميكند. مونجيو اما بيشتر بر بسط روابط ميان
شخصيتها تمركز ميكند: رابطهي رومئو و همسرش ماگدا، رابطهي رومئو و معشوقهاش
ساندرا، رابطهي رومئو و دخترش، رابطهي رومئو با مادرش، رابطهي اليزا با
مادربزرگش. به اينها اضافه كنيد حضور شخصيتهايي فرعي را، از افسر پليس گرفته تا دوستپسر
اليزا و پيرمرد عضو شوراي شهر.
فرهادي با استفاده از رنگ، چيدمان، نمايشنامهي مرگ فروشنده،
غيبت آهو و ... پاي به قلمروي استعارهها و نمادها ميگذارد اما همزمان با مهندسي
همهي اينها و هدايت تماشاگر به سوي قضاوت پاياني، پيچيدگي و ابهام واقعيت را از
دست ميدهد. بنابراين ناتواني در قضاوت پاياني فيلم بيشتر به يك شعار سطحي ميماند
تا ترسيم بينشي عميق. اما مونجيو به جاي استفاده از نمادها بيشتر بر جزييات متمركز
ميشود (هر چند نمادسازيها در فارغالتحصيلي هم وجود دارند، شيشهي شكسته
ماشين، تصادف با سگ و ...) و سعي ميكند
واقعيت جريان زندگي اين آدمها را بسازد (تاكيد پدر بر جوراب پوشيدن الايزا به خاطر سرما، توپبازي افسر پليس، آنچه در اتاق پيرمرد سياستمدار ميگذرد و ...).
مونجيو از ابتدا تكليف تماشاگر را با تعرض جنسي روشن ميكند،
پزشك معالج اليزا به رومئو ميگويد كه «خيالت راحت! تجاوز نبوده». چون مونجيو ميداند
هر چند هر نوع تعرض جنسي محكوم است، اما نميتوان انكار كرد كه تعرض با تجاوز فرق
دارد هم براي قرباني و هم براي خانوادهي او، به خصوص براي پدر يا شوهر در جامعهاي
مردسالار. و كمي بعد كه رومئو در صحبت با همسايهاش تاكيد ميكند كه به دخترش
تجاوز نشده، مونجيو بر اين بينش خود صحه ميگذارد و همزمان اين ديدگاه مردانه را
نقد ميكند.
فرهادي در فروشنده مردسالاري را در غيبت آهو، رفتار
بابك (كه واقعاً در طول فيلم هيچگونه شناختي از او نداريم) و انتقامجويي و نرينهخويي
عماد منعكس ميكند. اما در فارغالتحصيل مردسالاري رد پايش را در جزييات
فيلم گذاشته. رومئو و همسرش مدتهاست كه از نظر عاطفي از هم جدا شدهاند، مرد با
وجود افسردگي همسرش معشوقهي جوانتري دارد اما هيچگاه به مشكلات و دغدغههاي او
اهميتي نميدهد و حتا به فكرش هم نميرسد كه بايد ساندرا را هم درك كند كه از نظر
عاطفي محتاج اوست تا از نظر مالي (و حتا براي پسرش يك پدر ميخواهد). افسر پليس از
همسرش جدا شده و همين مسبب مشكلات روحي اوست. و مهمتر از همه، دوستپسر اليزا
مشكوك به نظر ميرسد. هر چند رومئو فقط او را متهم كرده، واقعاً نميتوان به
بيگناهي او اطمينان داشت. چه بسا اين پسر جوان با كمك دوستانش چنين حادثهاي را
برنامهريزي كرده (فقط براي ترساندن اليزا، با توجه به اين كه تجاوزي در كار نبوده)
تا اليزا به دليل آشفتگي روحي امتحانش را خراب كند و در نتيجه به انگليس نرود و
كنار او بماند. اين ديدگاه كه بسيار زيرپوستي در فيلم تنيده شده، بسيار هولناك
است!
مسالهي قضاوت هم در فارغالتحصيلي پيچيدهتر است.
پليس در نهايت مظنون اصلي را دستگير ميكند. در يك ميزانسن به دقت پرداخته شده، الايزا
روبهروي مظنونين مينشيند اما از شناسايي متجاوز ناتوان است. معلوم نميشود كه
آيا اليزا واقعاً نتوانسته و يا نخواسته (و با توجه به آنچه بر او گذشته، اين چشمپوشي
ميتواند منطقي به نظر برسد). اما بعد پدر گمان ميكند كه متجاوز را ديده و تعقيبش
ميكند اما به تاريكي ميرسد و به ناتواني در مجازات و قضاوت. در فروشنده
با پيرمردي بيمار و رو به مرگ مواجه ميشويم و بايد بيش از نيمساعت اين دادگاه
تصنعي را تحمل كنيم كه به بخشش رعنا و سيلي عماد برسيم. خب اين يعني قضاوت ممكن
نيست؟!
و آن بخشش پاياني! در فروشنده رعنا پيرمرد را ميبخشد
و از عماد ميخواهد كه براي حفظ آبرو از مجازات پيرمرد بگذرد (چون پيرمرد بيمار
است و جلوي خانوادهاش بيآبرو ميشود). من بخشش رعنا بعنوان يك زن را بيشتر يك
شعار اخلاقي به حساب ميآورم و در مقالهام روي فروشنده مفصل به آن پرداختهام.
در فارغالتحصيلي الايزا در نهايت نميتواند مظنون را شناسايي كند، هر چند
دلايل او بسيار مبهم هستند (شايد واقعاً چهرهي متجاوز را نديده، شايد نميتواند
تصميم بگيرد، شايد ميترسد، شايد نميخواهد و شايد در برابر پدرش نافرماني ميكند).
اما الايزا در نهايت پدرش را ميبخشد، ميتواند خود را به جاي او بگذارد، شرايط و
موقعيتش را درك كند، از حال و احوالش بپرسد، او را به مراسم فارغالتحصيلياش دعوت
كند و بگذارد كه پدر پيشانياش را ببوسد. آن «عطوفت» پاياني ميان پدر و دختر براي
من بسيار زيبا و تاثيرگذار بود، كنشي كه من انتظار داشتم حتا براي لحظهاي كوتاه
از رعنا ببينم، درك عماد به عنوان همسرش، بعنوان يك مرد در جامعهاي مردسالار و نمايش ذرهاي عطوفت نسبت به او.
در پايان دوست دارم به مكالمههاي رومئو و همسرش، ماگدا،
اشاره كنم، يك بار رومئو ميگويد (به مضمون) من و تو ايدهآلگرا بوديم و فكر ميكرديم
ميتوانيم كشور را درست كنيم. اما حالا ببين به كجا رسيدهايم. بعد اضافه ميكند
كه تو براي اين جامعه زيادي ساده و پاكي و به همين دليل با وجود تحصيلاتت يك كتابدار
ساده ماندي! (زنان در كشورهاي مردسالار كه با فساد اقتصادي/سياسي دست و پنجه نرم ميكنند، معمولاً بيشتر قرباني
ميشوند). و بعد آنچه كه ميان آنها در كتابخانه ميگذرد، مرد درمانده و تنهاست و
ماگدا ميلرزد و ميگريد. مرد و زن هر دو قربانياند همچون سيرانواداي
كريستي پويو (كه دربارهاش اينجا نوشتهام).
نظرات