خانهای در تسخیر پریرویان غمگین (درباره فریبخورده)
وقتی شنیدم که سوفیا
کاپولا برای ششمین فیلم بلندش سراغ فریبخورده (The Beguiled)
دان سیگل رفته، هم کنجکاو شدم و هم غافلگیر. فریبخورده در کارنامه سیگل فیلم
تکافتادهایست که در آمریکا چندان مورد توجه قرار نگرفت، اما منتقدان فرانسویها
هنگام اکران گستردهاش در فرانسه تحسینش کردند و حالا با گذشت بیش از چهل سال به فیلمی
کالت و پرطرفدار بدل شده است. فریبخورده که از کتابی با همین نام نوشتهی توماس
پی. کولینان اقتباس شده، داستان جذابی دارد. در اواخر جنگ داخلی آمریکا، دختربچهای
جنوبی به نام ایمی یک سرباز یانکی، جان مکبرنی، را که به شدت زخمی شده، در جنگلهای
اطراف محل زندگیاش پیدا میکند و او را به مدرسه شبانهروزی میس مارتا میبرد.
ورود یک مرد به این محیط کاملاً زنانه که در ظاهر آرام اما در درون مملو از عقده،
سرکوب و انکارست، باعث میشود که احساسات، امیال و خواستههای نهفتهای آشکار شوند
که پایانی هولناک را رغم خواهند زد.
سوفیا کاپولا در کارنامهاش
چندین بار به قلمروی ژانر پای گذاشته است، خودکشی باکرهها (The Virgin Suicides) به ژانر نوجوانانه و سن بلوغ تعلق داشت و ماری آنتوانت (Marie Antoinette) به دلیل موضوعش یک درام تاریخی محسوب میشد. با این وجود کاپولا
همیشه ژانر را از انرژی درونیاش یعنی از آنچه که قرارست به تماشاگر عرضه کند، تهی
کرده است. خودکشی باکرهها بیش از آن که یک فیلم نوجوانانة پرهیاهو باشد، ایدههای
تثبیت شده از یک دوران را نقد میکرد و تصویر بینقص دختر زیبای دبیرستانی را به
چالش میکشید، و ماری آنتوانت که به کل از رویدادهای مهم تاریخی فاصله
گرفته بود، با تاکید بر زندگی پر زرقوبرق و تجملاتی کاخ ورسای، به آنتوانت نوجوان
و بدن زنانه میپرداخت. بنابراین پیشبینیپذیر بود که هیجان و تعلیق فریبخورده
در برابر ریتم آرام و شخصیتپردازی درونی کاپولا رنگ ببازد. داستان فریبخورده
همان شخصیتهای تکافتاده، منزوی و سردرگمِ محبوب کاپولا را در بر داشت که در
روزمرگی ملالانگیزشان غرق شده بودند، زنانی که با رعایت تمام آدابِ اجتماعی
خانوادههای مسیحی جنوبیْ احساسات و تمایلاتشان را سرکوب کرده بودند. کاپولا بر همین
زنان پریشاناحوال تمرکز کرد که بر خلاف زنان سیگل در تحلیل احساسات و کنشهایشان ناتوان
بودند.
علاقة کاپولا به ترکیب،
نورپردازی و رنگآمیزی قابها همراه با پرهیز از درامپردازی متداول باعث شده که فیلمهایش
مخالفان سرسختی داشته باشند، فیلمهایی که به زعم آنها زیبا اما توخالی و ملالآورند.
و البته نمیتوان زیبایی صوتی/تصویری فیلمهای سوفیا کاپولا را نادیده گرفت. سبک کارهای
او منحصربهفرد و آشناست و نمایانگر فیلمسازی که میتواند از نظر بصری تماشاگر را
تحت تاثیر قرار دهد. با این وجود بارها نوشتهاند که کاپولا محتوا را در برابر فرم
و ظاهر فریبنده فیلمهایش قربانی میکند. اما محتوا و فرم فیلمهای کاپولا سخت در
هم تنیده شدهاند و مثلاً به گواه تحلیل درخشان آنا بکمن راجرز فرم در ماری
آنتوانت به همان محتوا بدل شده است. مسالة مهم دیگر که میتواند بخشی از محتوا
و جوهرة فیلمهای کاپولا در نظر گرفته شود، سوبژکتیویته زنانه است؛ کاپولا با تاکید
اغراقآمیز بر هر آنچه که زنانه به نظر میرسد، با نمایش لباسها، خودآراییها، تنها
و ... در واقع جایگاه زنان و تصویر مرسوم و رسانهای آنها را نقد میکند. جی.
هوبرمن در مروری بر فریبخورده مینویسد، «حساسیت کاپولا با استفاده از
همان اصطلاحی که خودش برای تعریف اثر جاهطلبانه و خوش رنگ و لعابش، ماری
آنتوانت، به کار برد، گستاخانه دخترانه است. عنوانبندی فریبخورده با
فونت پیوستة صورتیرنگ همین را میگوید. او بیشتر به طرز تحریکآمیزی زنانه است تا
آشکارا فمینیست – و به همین دلیل
بسیار بیشتر فمینیست است.» سوبژکتیویته و حساسیت زنانه در لایههای زیرین فیلمهای
کاپولا رسوب کردهاند، و همیشه با چیزی تاریک، مرموز و نفرینشده در هم آمیختهاند،
مثلاً سرنوشت تلخ دختران لیسبون در ترکیب با تصویر دستنیافتنیشان، مصاحبة نمایشی
اما واتسون در پایان حلقه بلینگ (Bling Ring)،
زیبایی رنگارنگ و باشکوه ماری آنتوانتِ کریستین دانست که به بدنی شیءگونه در ورسای
مجلل بدل میشود، و تاریکی مهآلود و زنان غمگین فریبخورده. به نظرم کاپولا با اقتباس از فریبخورده دو هدف اصلی
را پی میگیرد، تاکید بر ذهنیت زنانه و روایت ماجرا از زاویه دید زنان که در فیلم
دان سیگل به طرزی سادهانگارانه دست کم گرفته شده بود، و ساختن فضایی گوتیک، مرموز
و شوم. و البته کیفیت ملالانگیز فیلم را هم نباید دست کم گرفت، که دربارة رخوت،
ملال، و سردرگمی زنان جوانیست که در خانهای سفیدرنگ و رسومی از دست رفته محبوس
شدهاند.
فریبخورده سیگل داستان خود را در بستر جنگ شمال و جنوب آمریکا روایت میکرد، با
تصاویری از جنگ شروع میشد، و با ورود مکرر نظامیان جنوبی به فیلم و به مدرسه
شبانهروزی هیجان و تعلیق میساخت. زنان سیگل ویژگیهای تیپیک مشخصی دارند و تمایلات
آنها اغلب منفی، واپسگرایانه و حتا شریرانه به نظر میرسد. ما در برهههای مشخصی
از روایت صدای ذهنی هر یک از زنان را میشنویم و به طرزی آشکار (و در نتیجه سادهانگارانه)
انگیزههای آنها را میشناسیم. میس مارتای جرالدین پیج با آن نگاههای پلید و
لبخندهای مرموز، خبیث به نظر میرسد و وقتی چندین بار در فلشبک رابطه نامشروع او را
با برادرش میبینیم، از جایگاه مادری قدرتمند برای دختران به پایین کشیده میشود و
از نظر اخلاقی تماشاگر را پس میزند. و بنابراین قطع پای مکبرنی بیشتر انتقامجویانه
به نظر میرسد تا خیرخواهانه. ادوینای الیزابت هارتمن زنی شکننده، نه چندان زیبا و
کمروست که به گفتة خودش به مردان اعتماد ندارد، او وقتی مکبی و کارول را با هم میبیند
به موجودی هیستریک بدل میشود که با ضربههای پیاپی مکبی را از پلهها به پایین
پرت میکند. حتی ایمی کوچک هم پس از مرگ لاکپشتش دختربچهای کینهتوز میشود که در
پایان فیلم و با وجود جنایتی هولناک رضایتی خبیثانه در چشمهایش موج میزند.
فریبخورده کاپولا اما با تصاویری تاریک از درختان
درهمپیچیده جنگل شروع میشود که با صدای جیرجیرکها و آوازی دخترانهْ کیفیتی وهمناک
و رویاگون دارد؛ این جا به جز زنان جوان و مرد غریبه هیچ عامل بیرونیای وجود
ندارد، سربازان را فقط از فاصلهای دور میبینیم و حتی شخصیت بحثبرانگیز برده سیاهپوست
هم حذف شده است. عمارتی سفیدرنگ در احاطة گیاهان رویندة وحشی بر زمینی مهگرفته، حکایت
از ناکجاآبادی کابوسگونه و دورافتاده دارد که دختران زیبای سفیدپوش در گوشهکنار
آن پرسه میزنند: میان علفهای وحشی، روی شاخههای درختان و در راهروهای کمنور
خانه. مکبی کالین فارل با لهجه ایرلندیاش نه تنها آمریکایی نیست، بلکه یک غریبه
مزدبگیر ایرلندیست که ناخواسته به آنجا پای گذاشته، او سردرگم و ناتوانست و
شرارت و قدرت مردانه کلینت ایستوود را ندارد. فراموش نکنیم که مرد مجروح در طول فیلم
با انسان دیگری مواجه نمیشود، فقط زنان او را میبینند؛ در اواسط فیلم وقتی میس
مارتا در برابر چشمانِ مکبی خاموش، دربارة تحویل دادن مرد به سربازان جنوبی که دم
در مدرسه آمدهاند، با دختران مشورت میکند، ایمی با صراحت میگوید که شما جوری از
او حرف میزنید که «انگار وجود ندارد؟!» حضور مکبی در فیلم کاپولا عامدانه کمرنگ
و شبحگونهست، او سرباز بیچارهایست که ناخواسته به بازندهای پرخاشگر بدل میشود.
مکبی در آغاز نه تنها زندانی نیست، بلکه خودش به میس مارتا پیشنهاد میدهد که کنار
آنها بماند و باغبانی کند، و وقتی پاسخ مناسبی نمیشنود، برای ماندن و فرار از
جنگ تصمیم به اغوای زنان میگیرد.
کاپولا در این فضا
با حفظ پیرنگ اصلی داستان جزییات بسیاری را با ظرافت تغییر داده که میتوان آنها
را نعل به نعل با فیلم سیگل مقایسه کرد، جزئیاتی که به زنان و حتی به مکبی انگیزه
و هویت بخشیدهاند. میس مارتای نیکول کیدمن و ادوینای کریستین دانست قدرتمند و تاثیرگذارند
و هر دو زنانی پیچیده را به تصویر کشیدهاند. اینجا حس مادری نیکول کیدمن بر میل
زنانهاش پیشی میگیرد، او تقریباً همیشه برای تصمیمگیری با دختران مشورت میکند
و بارها دست محبت بر سر آنها میکشد، پس میتوان گفت اگر شرارتی از او سر میزند،
برای خودش هم ناخودآگاه و پنهانست. صحنهای که میس مارتا بدن مکبی را میشوید،
جلوهای حسانه و نگاهی زنانه دارد و بدون هیچ دیالوگی التهاب و آشفتگی زن را نمایان
میکند. ادوینای کریستین دانست شخصیت استوارتری دارد، درونگرا، مهربان و آرامست و
از مردان نفرت ندارد و یا هیچوقت آشکارا به آن اشاره نمیکند، فقط یک بار در خلوت
نزد مکبی اعتراف میکند که بزرگترین آرزویش این است که از آنجا برود، که طعمی
تلختر به دیالوگ پایانی او میبخشد. ادوینا در نقطه اوج فیلم وقتی مکبی را با آلیشیا
میبیند، اول خودش را عقب میکشد و بعد برای این که مرد را از خود براند، ناخواسته
هلش میدهد.
علاوه بر شخصیتپردازی
درونی هر یک از زنان، صحنههای جمعی فیلم توأمان اتحادی زنانه و نوعی رقابت ظریف
را بازتاب میدهند. وقتی اولین بار دختران برای صرف شام با مکبی آماده میشوند، دستپاچه
و مشتاقند و هر یک به نوعی تلاش میکنند تا زیباتر به نظر برسند. در اواسط شام میس
مارتا با تحریک آلیشیا و با حسادتی زنانه به ادوینا میگوید که شانههایش را
بپوشاند و دختران برای جلب نظر مکبی به بهانه کیک سیب از هم پیشی میگیرند. قرینه
این صحنه را در شام پایانی میبینیم، این بار ادوینا با اعتماد به نفس و سرکشانه
شانههای برهنهاش را به نمایش گذاشته است، اما ظرف قارچی که دست به دست میشود بر
خلاف کیک سیب از اتحادی شوم خبر میدهد. در پایان دختران روی ایوان ورودی نشستهاند
و به دقت پارچة سفید را میدوزند و وقتی میس مارتا دوباره به ادوینا هشدار میدهد،
زن جوان به زحمت جملهای میگوید و بعد با نگاهی خالی به دوردست زل میزند، او میداند
که دیگر راه فراری ندارد. دوربین کالبد پیچیده شده در پارچه سفید را در پیشزمینه و
بیرون از دروازه خانه قاب میگیرد، زنان روی پلکان ورودی بیحرکت ایستادهاند، گویی
ژست گرفتهاند؛ دوربین به آرامی نزدیک و نزدیکتر میشود، خانه به تسخیر اشباح در
آمدهست.
نظرات