سینمای 2017: انتخاب بهترینها
1-
سیرانوادا (کریستی پویو) Sieranevada
یادداشتی بر فیلم اینجا نوشتهام.
2-
توئین پیکس (دیوید لینچ) Twin Peaks
این تجربهِی دیوانهوار، سحرانگیز و قطعاً تکرارنشدنی. دیوید لینچ در هجده ساعت جهانِ هولناک، سورئال و عظیمش را ساخت و همزمان برای ما قصه گفت. قصهی تولد شر، قصهی پیشکسوتانِ توئینپیکس و تازهواردانش، و البته قصهی داگی و دیل کوپر، کارگاهِ خوشتیپِ کاردرستِ فصلهای پیش که همه دوستش داشتیم و اینجا «بازگشت» او پیوسته به تاخیر افتاد، و وقتی دوباره با آن چشمهای مهربان و باهوش به هوش آمد، بدجور نااُمید شدیم، چون فهمیدیم که او، لورا پالمر و آن دوران (بیجهت نبود که سرنوشت همهی شخصیتها هم رها شد) هیچگاه باز نخواهند گشت. توئین پیکسِ دستنیافتنیِ عجیبوغریب به طرزی هولناک دربارهی تجربهی ما از زمان و زندگی بود.
3-
سکوت (مارتین اسکورسیزی) Silence
فیلم بزرگ و عمیقاً شخصی اسکورسیزی بعد از سالها. بازگشت آشکار به مسیحیت، کاتولیسم،
ایمان و تردید
4- رویاهای شیرین (مارکو بلوچیو) Sweet Dreams
یک ملودرام ایتالیایی که نیروی ملودرام را به کار میگیرد تا از مرگ، فقدان و
پیشپاافتادگی همهِی جنبههای زندگی انسانی حرف بزند، از ناتوانی در برقراری
ارتباط، از ناتوانی برای عبور از گذشته و از ناتوانی در اعتماد به تصویر، به
خاطره، به مادر! خاطرهها، لحظات و احساسات ما همه مخدوش، مبهم و آسیبپذیرند.
5-
قلبهای زخمی (رادو جود) Scarred Hearts
فیلمی شاعرانه، طناز و حتی گاهی بازیگوش دربارهی درد، مرگ، زندگی و یک دوران
6-
وقت خوش (برادران سفیدی) Good Time
7-
دانکرک (کریستوفر نولان) Dunkirk
اينجا دربارهاش نوشتهام.
8- پسر جوزف (اوژن گرین) Son of Joseph
کاربرد رنگ آبی (رنگ
محبوب اوژن گرین) در «پسر جوزف» چشمگیرست، آبی نماد خوبی، زیبایی و پاکیست در
فیلمی که میان آدم خوبها و آدم بدها آشکارا خط میکشد. چشمهای آبی مادر و پسر در
کلوزآپهای صورتشان عمیقاً تاثیرگذارست و آبیِ کاربنی اتاق پسر با وجود درونِ
متلاطمش آرامشبخش. انسانهای خوب اغلب چیزی آبیرنگ پوشیدهاند، رنگی که از انسانهای
بد دریغ شده و مثلاً از مهمانی ناشران و نویسندگانِ معروفِ متظاهر تقریباً حذف شده
است. در پایان فیلم ونسان، مادر و پدرخواندهاش هر یک تکهای لباس آبیرنگ بر تن
دارند و در نهایت به عظیمترین آبیها میرسند، دریا و آسمان در هم آمیختهاند و
قابهای پایانی فقط با رنگهای آبی و کرمقهوهای رنگآمیزی شدهاند.
9- فریبخورده (سوفیا کاپولا) The Beguiled
10- ملوت (برونو دومن) Ma Loute
و
11- داستانهای مایروویتزها (تازه و منتخب) (نوا بامباک) Meyerowitz Stories
12- شبهنگام تنها کنار ساحل (هونگ سانگسو) On the Beach at Night Alone
به فیلمهای جدید
هونگ سانگسو، چندان امیدوار نبودم، قبول کنید که ساختن سه فیلم در یک سال کمی
مشکوک به نظر میرسد! از سویی فیلم قبلیاش، «خودت و از آنِ خودت»، را هم چندان
دوست نداشتم، یعنی شیفتهاش نبودم؛ در مقایسه با «همین حالا، نه همان موقع» کوچک،
جمعوجور و کمی شتابزده به نظر میرسید و در نهایت از فیلمهای نه چندان مهم در
کارنامهی هونگ محسوب میشد. راستش با بیعلاقگی به تماشای «تنها در شب کنار ساحل»
نشستم، اما با پیشرفت فیلم، لحظه به لحظه گارد دفاعیام پایینتر آمد و از زمانی که دختر به سوی دریا رفت، دوربین به راست چرخید تا
دوستانش را قاب بگیرد و بعد دوباره به چپ چرخید و قاب پیشینِ رو به دریا را خالی
یافت، و بعد کمی بیشتر به چپ چرخید تا مرد ناشناسی را ببینیم که دختر را بر دوش
گرفته و با خود میبرد، مجذوب تماشایش شدم. این صحنه جادویی بود. گفتگوها، دیالوگها
و ژستها مانند دیگر فیلمهای هونگ ساده ولی هوشمندانه، طناز و در عینِ روزمرگی
عمیق بودند، ایدهها، احساسات، حسرتها و ترسهای شخصیتها (و به خصوص قهرمان
فیلم) با ظرافت به یکدیگر وصل میشدند و روابط زوجهای فیلم را برای مدتی کوتاه یا
لحظهای گذرا زیر ذرهبین میگذاشتند، بدون تحلیل، بسط یا گسترششان. هونگ که در
سالهای اخیر از زنان بیدفاع و ضعیف اولین فیلمهایش فاصله گرفته و زنانی قویتر
و معتمدبهنفستر را به تصویر کشیده است، در این فیلم آشکارا (و به نظرم برای
اولینبار) روی دوستی زنانه تاکید میکند، البته نه همچون راهکاری برای خروج از
مسیرهای تکراری و نه همچون مرهمی برای عذاب روحی یانگ-هی (کیم مین-هی). در اواخر
فیلم، وقتی یانگ-هی کنار ساحل خوابید و کمی بعد بیدار شد، باز از هونگ رودست
خوردم! و نفهمیدم که برخورد تصادفی
یانگ-هی با معشوق سابقِ فیلمسازش، آن بحث و گفتگو، آن اعتراف عاشقانه و آن کتاب،
همه خواب و رویا بودهاند. من همهی اینها را همچون واقعیت تماشا کردم تا دوباره
به یانگهی خوابیده کنار ساحل رسیدم! هونگ سانگسو همچنان مرا غافلگیر میکند و نه
فقط در این سطح!
13- سهچهارم (ایلین متو)¾
اینجا دربارهاش کوتاه نوشتهام.
14- داستان یک شبح (دیوید لووری) A Ghost Story
فیلم در انتخاب موضوع و استفاده از شبحِ ملافهپوشِ کیسی افلک جسور و بیپرواست.
و به نظرم در ساختن مود، احساسات، ایدهها و لحن فیلم موفق است. به همین دلیل با وجود ضعفهایش دوست دارم که اینجا از آن نام ببرم.
و از میان فیلمهای
ایرانی:
اسرافیل (آیدا پناهنده) و رگ خواب (حمید نعمتالله) كه اینجا دربارهاش نوشتهام.
و فیلمهای مهمی از امسال نادیده باقی ماندند ...
اسرافیل (آیدا پناهنده) و رگ خواب (حمید نعمتالله) كه اینجا دربارهاش نوشتهام.
و فیلمهای مهمی از امسال نادیده باقی ماندند ...
نظرات