صد و بیست ضربان در دقیقه
120 ضربان در دقیقه روبن کامپیو را
دیر تماشا کردم. راستش در میان انبوه فیلمهای ندیده، فیلمی دربارهی مبارزه گروه
اکت آپِ (ACT UP) فرانسه برای حمایت از همجنسخواهان و مبتلایان به ایدز، برایم
جذابیت نداشت. حس میکردم احتمالاً با فیلمی تکراری و ملالآور مواجه شوم که دست
بر موضوعی حساس گذاشته است. اما همیشه نباید به احساس اولیه نسبت به فیلمهایی که
ندیدی، اعتماد کنی. کامپیو که پیشتر در «کلاس» (در جایگاه فیلمنامهنویس و تدوینگر)
تواناییاش برای ساختن فضاهای جمعی و پرتنش را ثابت کرده بود، با استراتژی روایی و
فرمالِ سیال و همزمان به دقت طراحی شدهاش، غافلگیرم کرد. 120 ضربان در دقیقه با
سکانسهای جمعی پرهیاهو شروع میشود اما از میانه بر دو شخصیت اصلیاش متمرکز میشود
تا عمیقتر و نزدیکتر عمقِ درد، اندوه، ناتوانی و همزمان میل به زندگی را بکاود.
هر سکانسی از فیلم را میتوان تحلیل کرد و از ساختار با ظرافت و پر جزئیاتش شگفتزده
شد، از تعادلی تحسینبرانگیز که میان وجوهِ مختلفِ فیلمی شکل گرفته که هیچگاه رهایی،
انرژی و زیبایی خود را از دست نمیدهد! من در این یادداشت کوتاه بر آغاز و پایان فیلم
متمرکز شدهام.
فیلم با ورود تعدادی از اعضای اکتآپ به یکی از جلسات
سازمان دولتی حمایت از بیماران ایدز (AFLS) شروع میشود، آنها سعی میکنند جلسه را به هم بریزند تا اعتراض
خود را به گوش مسئولان برسانند. پس از نمایش کوتاه عنوانبندی و از نظر زمانی دقیقاً
بعد از ماجرای AFLS،
وارد یکی از جلسات گروهی اکتآپ میشویم، و حالا کامپیو با استراتژی درخشانش هم ما
را با اعضای گروه و وظایفشان آشنا میکند و هم آنچه را که به وقوع پیوسته، از زبان
آنها و با حرکت میان نقطه دیدهای ذهنی باز میگوید. در ابتدا یکی از اعضای قدیمی
گروه را میبینیم که رو به ما برای تازهواردان (و بدون اتلاف وقت برای ما) قوانین
گروه را توضیح میدهد. کمی بعد اعضای گروه وارد میشوند. اول سوفی با نقطه دید
خودش ماجرا را تعریف میکند، صحنهی فلشبک با موسیقی همراه میشود. حالا مارکو آنچه
را که انجام داده، با نقطه دید خودش و همراه با فلشبک تعریف میکند. دوباره به
سوفی باز میگردیم، ماجرا را با نقطه دید او در اسلوموشن با همراهی موسیقی میبینیم.
همه چیز در نمای نزدیک اتفاق میافتد و ما هم مانند سوفی دقیقاً نمیفهمیم چرا و
چطور این عمل خشونتآمیز انجام شده. بعد مارکوس دلیل کارشان را توضیح میدهد و اینبار
میبینیم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. مکس از سوفی حمایت میکند و در پایان
نوبت به شان میرسد و نائول پرز بیسکایارت پرشور، پر انرژی و با ژستهای منحصربهفردش،
شان را به مهمترین و جذابترین شخصیت بدل میکند که فیلم بدون او و چشمهایش
قطعاً چیزی کم داشت. کمتر از یک دقیقه بعد، کل اکت اعتراضی را با اسلوموشن و موسیقی
به طور عینی میبینیم. اینجا کاری سخت پیچیده در سطوح فرمال، روایی و حتی استتیک فیلم
انجام گرفته (بازی با نقطه دیدهای ذهنی و صحنههای عینی در بخشهای دیگر فیلم هم
بسیار جذاب است)، اما همه چیز آنچنان سیال، رها و خودجوشست که هنگام تماشای فیلم
آن را حس نمیکنیم. از سویی دیگر، در همین پانزده دقیقه ابتدایی، شخصیتهای متعدد
و مهم فیلم با ظرافت، با نام و خصوصیات خاص خود معرفی شدهاند.
کامپیو میداند که برای موفقیت چنین فیلمی با موضوعی حساس،
باید شخصیتهایی انسانی (با پوست و گوشت و خون)، جذاب و همدلیپذیر خلق کند که بیَشک
مهمترین دستاورد فیلم است. در همان سکانس آغازین تا حدودی شخصیتها و خصوصیاتشان
را میشناسیم. ژروم جوانِ محجوب با کمرویی دستش را بلند میکند و در بخشهای دیگر
فیلم هم بر این خصوصیت او تاکید میشود، مثلاً در جمعی دوستانه نمیتواند سوالش را
بپرسد و کامپیو حواسش هست که دستهای پراسترسش را روی زانوانش نشان دهد. به اختلاف
و عدم توافق شان و تیبولت اشاره میَشود و بعدتر در طول فیلم میبینیم که تیبولت
به نیتان (دوستپسر شان) علاقه دارد. و به همین ترتیب جزئیات زیادی دربارهی دیگر شخصیتها
شکل میگیرد، جزئیاتی که در دیالوگها و ژستهای شخصیتها کاشته نشدهاند بلکه به
طرزی شگفتانگیز در ترکیبی میان «بازی کردن» و «بازی نکردن» بازیگران جان گرفتهاند.
یکی از جذابترین شخصیتها در بیست دقیقهی پایانی فیلم ظاهر میشود، شخصیتی جدید
اما مهم، مادر شان؛ کامپیو کار خطرناکی میکند اما سربلند بیرون میآید.
تا پیش از مواجهه با مادر شان، فقط یک بار عکس او را بر دیوار
اتاق پسرش دیده بودیم. اول به نظرم رسید که این زنِ ریزنقشِ مومشکی پرستار شان است،
سادیا بن تائب آنچنان آرام و خوددار وارد فیلم میشود و منش و آرامشش را بر دل ما
مینشاند که او را آشنا میپنداریم، در واقع او را در نقش مادر شان باور میکنیم. در
بیست دقیقهی پایانی مرگ شان را با جزئیات میبینیم، همانطور که پیشتر زوال بدنش
را دیده بودیم. تک تک اعضای مهم گروه، همان شخصیتهایی که پیشتر آنها را خوب شناختهایم،
به خانهی نتان میآیند و با شان خداحافظی میکنند. دوباره در یک دورهمی جمعی
دربارهی خاکستر شان و اکت اعتراضی جدید گروه تصمیم گرفته میشود، و در صحنهی پایانی،
که قرینهی آغاز فیلم است، گروه اکتآپ به مهمانی آزمایشگاه تحقیاتی ایدز حمله میکنند
و خاکسترهای شان را بر خوراکیها و نوشیدنیها میپاشند، همزمان صحنههایی را میبینیم
از همآغوشی نتان و تیبولت. اعتراض جمعی با رقص گروهی در دیسکو در هم میآمیزد؛
تاریکی، موسیقی و بدنها؛ ریتم، حرکت و تصاویر انتزاعی؛ زندگی و مرگ؛ آدمهای فیلم
که میجنگند و میرقصند.
نظرات