در تنهایی‌اش آواز می‌خواند (درباره‌ی شماره‌ی ۱۷ سهیلا)


این نوشته پیش‌تر در مجله‌ی زنان امروز چاپ شده است. 

شماره‌ی ۱۷ سهیلا ساخته‌ی محمود غفاری فیلم جمع وجوری‌ست که در نگاه اول و به خاطر مضمونش جذاب و تحسین‌برانگیز به نظر می‌رسد. فیلم پیرامون مساله‌ای شکل می‌گیرد که از دیر باز از مهم‌ترین دغدغه‌ها و مشکلات زنان بوده، اما طرح آن در سینمای ایران جسورانه و تازه است. فیلم ایرانی دیگری را به خاطر نمی‌آورم که فقط بر مشکلات زنی تنها در آستانه‌ی چهل سالگی متمرکز شده باشد: سهیلا (زهرا داوودنژاد) قصد دارد هر چه زودتر ازدواج کند، مبادا که با افزایش سن (به خاطر مشکل ژنتیکی) دیگر نتواند بچه‌دار شود. حتی در سینمای جهان هم، فیلم‌هایی با قهرمانان زن معمولی، مجرد و میانسال به ندرت ساخته می‌شوند، چرا که مسائل و مشکلات این قشر که به حاشیه رانده شده‌ و جوانی و زیبایی (ویژگی‌هایی که سوژه‌ی زنانه را برای سینما جذاب می‌کند) خود را از دست داده‌اند، در جامعه کمتر به چشم می‌آیند. وارونگی بهنام بهزادی که یک سال پیش از شماره‌ی ۱۷ سهیلا ساخته شده، از این نظر مثال‌زدنی‌ست. فیلم بر برهه‌ای کوتاه از زندگی نیلوفر (سحر دولتشاهی) متمرکز می‌شود، دختری تنها که با مادرش زندگی می‌کند و پیوسته از سوی نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌اش نادیده گرفته می‌شود، او به تدریج می‌فهمد که باید بر سر حرفش بایستد و از خواسته‌هایش دفاع کند، حتی در برابر مردی که دوستش دارد. البته وضعیت سهیلا در مقایسه با نیلوفر سخت‌تر و حساس‌ترست، او زنی‌ست که می‌خواهد هر طور شده ازدواج کند یا به زبان عامیانه شوهر پیدا کند. با این که در سال‌های اخیر مرز میان کنش‌ها و اعمال زنانه و مردانه کمرنگ شده، اما همچنان خواستگاری (به خصوص در جامعه‌ی ما) عملی مردانه محسوب می‌شود و اگر زن بخواهد پا پیش بگذارد، ناخواسته در موقعیت نامناسبی قرار می‌گیرد، به خصوص اگر مانند سهیلا اضافه وزن داشته باشد و سنش از حدی گذشته باشد. چنین زنی به زبان کوچه و بازار ترشیده است، واژه‌ی توهین‌آمیزی که متأسفانه همچنان می‌شنویم و در فیلم به طرزی گذرا اما تاثیرگذار به آن اشاره می‌شود. این وضعیتی‌ست عمیقاً دردناک برای زنان که می‌تواند اسباب خنده‌ِی گروهی را هم فراهم کند و دستمایه‌ی سوژه‌ها و جوک‌های جمعی قرار بگیرد. آیا محمد غفاری موفق شده در اولین فیلم بلند سینمایی‌اش (پیش‌تر فیلم تلویزیونی این یک رویاست را ساخته بود) از پس چنین موضوعی بربیاید؟ آیا موفق شده شخصیت سهیلا، دغدغه‌های زنانه و کاستی‌هایش را بدون نگاهی توهین‌آمیز و قضاوتگر به تصویر بکشد؟ آن هم در فیلمی که هر لحظه ممکن است در دام درشت‌گویی‌های به اصطلاح اجتماعی و یا کمدی ناخواسته سقوط کند.

پس از تماشای فیلم، می‌توانیم ادعا کنیم که فیلمساز به موضوعش و نحوه‌ی بیان آن به دقت اندیشیده و استراتژی روایی مناسبی را انتخاب کرده است. فیلم از بخش‌هایی مستندنما در مؤسسه‌ی همسریابی تشکیل شده که بی‌واسطه و با استفاده از نابازیگران مساله‌ی ازدواج و تنهایی را مطرح می‌کنند، هر چند نه برای واکاوی دقیق‌تر معضلی اجتماعی، بلکه برای این که وضعیت سهیلا و واکنش‌هایش را برجسته کنند تا احساس او را از قرار گرفتن در چنان جایگاهی درک کنیم و همراه سهیلا حس کنیم که با وجود مشکلاتش به آنجا تعلق ندارد، حس کنیم که چقدر پذیرش موقعیت کنونی‌اش سخت است. تک‌گویی‌های مردان و زنانِ رو به دوربین اغلب سطحی و پیش ‌پا افتاده به نظر می‌رسند، اما مگر با چند جمله و در چند دقیقه می‌توان از عشق، زندگی و همسر آینده سخن گفت، و مگر همه‌ِی انسان‌ها درک درستی از موقعیت و خواسته‌های خود دارند؟  آنچه که پشتِ این جملات ظاهراً ساده نهفته، زن یا مردی‌ست که از سرِ تنهایی خود را در برابر دیگران آشکار می‌کند و در معرض قضاوت غریبه‌ها قرار می‌دهد. این تک‌گویی‌ها گاه خنده‌دارند، گاه اغراق‌آمیز و اغلب بسیار غم‌انگیز، و به همین دلیل کارکرد مناسبی در فیلم می‌یابند. در واقع، در جلسات مشاوره و کارگاه‌های همسریابی، موقعیت‌هایی کمیک ساخته می‌شود که دوش به دوش واقعیت تلخ پیش می‌روند، چیزی که به مهم‌ترین تمهید فیلم بدل می‌شود. فیلمساز شخصیت اصلی و دغدغه‌هایش را جدی می‌گیرد اما گاهی لحنی کمیک برمی‌گزیند و البته موفق می‌شود که تعادل میان آن‌ها را حفظ ‌کند.  

فیلمساز در همان صحنه‌ی آغازین مساله‌ی اصلی را طرح می‌کند. هنگام عنوان‌بندی صدای آواز زنی به گوش می‌رسد و بعد کلوزآپِ صورتش را می‌بینیم، با چشم‌های بسته در جایی شبیه بیمارستان آواز می‌خواند. کمی بعد و با آمدن پزشک مشخص می‌شود که سهیلا برای جوانسازی و پاکسازی پوست به مطب آمده است. افزایش سن، از دست رفتن جوانی و تلاشِ زن برای برگرداندن اثر زمان مشهود است، زنی که چشمهایش را بسته و گویی در رویا به سر می‌برد. زنی که در زندگی واقعی دیر بیدار شده و حالا می‌خواهد فرصت‌های از دست رفته را بازگرداند، اما همچنان در تنهایی آواز می‌خواند که حکایت از روحی پرشور دارد. در ادامه‌ی فیلم می‌فهمیم که سهیلا تحصیل‌کرده‌ست، ظاهراً خانواده‌ی روشنفکر و همراهی دارد (مادرش برای یکی از دوست‌پسران سابقش مرصع‌پلو می‌پخته)، اما فرصت‌های خوب ازدواج را از دست داده و همچنان نمی‌خواهد به هر قیمتی و با هر کسی ازدواج کند.  

در فیلم، سهیلا پیوسته در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرد که غرورش جریحه‌دار می‌شود و عزت نفسش می‌شکند. در این شرایط گاهی با او همراه می‌شویم و درکش می‌کنیم و گاهی، همچون دوستانش، فکر می‌کنیم که زیادی حساس است و واکنش‌های تند نشان می‌دهد. فیلم روی مرز باریکی حرکت می‌کند که در گپ‌وگفت‌های روزمره هم به چشم می‌آید، چطور ممکن است مکالمات عادی، اشاره‌ها و شوخی‌های معمولی با توجه به وضعیت روحی شنونده، تاثیر متفاوتی بر او بگذارند. و چطور وقتی کسی در موقعیت دشوار و فرودست قرار می‌گیرد، اکثر مردم، حتی دوستان و خانواده‌اش، بر او ترحم می‌کنند و توأمان از او سوءاستفاده می‌کنند. موقعیتی که در خانه‌ی اجاره‌ای بابک حمیدیان ساخته می‌شود از این نظر جذاب است که مرد بدون توجه به احساسات سهیلا، او را در شرایط بدی قرار می‌دهد. وقتی به مسائلی حساسیت‌برانگیز (برای سهیلا) اشاره می‌َشود، و حتی جایی از ناباروری سخن گفته می‌شود (مادر و پسر همسایه به خود اجازه می‌دهند تا در زندگی افرادی که نمی‌شناسند دخالت کنند)، ما می‌توانیم برافروختگی سهیلا را در چهره‌اش ببینیم (بازی درونی زهرا داوودنژاد از نقاط قوت فیلم است که بدون کلام و با تغییر حالت چهره، چشم‌های پریشان و جویدن لب‌هایش، احساساتش را انتقال می‌دهد). مثال دیگر وقتی‌ست که پسر جوان (مهرداد صدیقیان) به سهیلا می‌گوید رادیو مال پیرمردهاست و سهیلا سخت ناراحت می‌َشود، چون پسر بر نقطه‌ِ‌ ضعف او (اختلاف سنی) دست گذاشته و سهیلا احتمالاً یاد پیرمرد اول فیلم (احسان امانی) افتاده است.  

سهیلا در طول فیلم با سه مرد قرار می‌گذارد، مرد اول سنش بسیار بالاست و موقعیت آزاردهنده و کمیکی را به وجود می‌آورد. او بعد با دوست‌پسران سابقش تماس می‌گیرد و  بعد از سال‌ها آن‌ها را می‌بیند، در صحنه‌هایی که داخل ماشین می‌گذرند و از رو‌به‌رو با دوربین ثابت فیلمبرداری می‌شوند. فیلمساز این دو مواجهه را با تدوین موازی در هم می‌آمیزد. هنگام گفت‌وگو، زن و مرد تقریباً صورت یکدیگر را نمی‌بینند اما ما تغییر حالت چهره‌ها را از مقابل و البته با فاصله می‌بینیم؛ بازی سایه‌ها و برگ‌ها روی شیشه‌ی ماشین به طرز جذابی گاهی چهره‌ها (بیشتر چهره‌ی سهیلا) را می‌پوشانند و احساسات را پنهان می‌کنند. و این چنین ناتوانی در برقراری ارتباط، نهان بودن افکار درونی و عدم اعتماد به نفس سهیلا (که دستپاچگی‌اش را پشت خنده‌های ناگهانی و گاه هیستریک پنهان می‌کند) را به تصویر می‌کشند. در خلال این دو مواجهه صحنه‌هایی تکان‌دهنده شکل می‌گیرند، مثلاً وقتی یکی از مردان بی‌رحمانه به چاقی سهیلا اشاره می‌‌کند، زن ناگهان فرو می‌ریزد و از مرد می‌پرسد (به مضمون)، «مگر می‌دانی که در این مدت چه بر سر من آمده؟» هم‌زمان ما (در جایگاه تماشاگر) هم می‌فهمیم که با وجود همراهی با سهیلا از گذشته‌اش چیز زیادی نمی‌دانیم. یا هنگامی‌که سهیلا به طرزی سخت ترحم‌انگیز به دوست دوم اصرار می‌کند که دعوتش را بپذیرد، چهره‌ِی مرد بی‌تفاوت و تمسخرآمیز به نظر می‌رسد و بعد در تصمیمی ناگهانی سهیلا را رها کرده و می‌رود. مکالمه‌ِی سهیلا با دوست‌پسران سابقش، جملاتی که میان آن‌ها رد و بدل می‌شود، و آنچه میان آن‌ها ساخته می‌شود، از بهترین بخش‌های فیلم است، چون هم بر احساسات از دست‌رفته اشاره می‌کند و هم بر گذر زمان، و هم به طرزی ظریف بر تاثیر ویرانگر زمان بر زنی مانند سهیلا تاکید می‌کند.    

اما آشنایی سهیلا با مرد چهارم تصادفی‌ست. آشکارست که پسر جوان به دنبال زن متمولی‌ست که از نظر مالی حمایتش کند، اما آن دو، در تضاد با فضاهای بسته‌ِ و ساکن قبلی، این بار مسیری را با هم طی می‌کنند که حسی از رهایی با خود می آورد. احترام و علاقه‌ای (هر چند ریاکارانه) که پسر نثار سهیلا می‌کند، سهیلا را به دوران از دست رفته‌ای بازمی‌گرداند، و احساسات فراموش‌شده‌ای را در او بیدار می‌کند. سهیلا در واکنشی آنی اما نه چندان منطقی در جستجوی پسر جوان به ایستگاه مترو باز می‌گردد و دوربینِ روی دستِ آشفته‌حال تعقیبش می ‌کند، در پایان سهیلا به آموزه‌های یکی از کلاس‌های مشاوره پناه می‌برد، می‌دود و نفس عمیق می‌کشد. او هنوز مسیر سختی در پیش دارد اما با خودآگاهی احتمالاً تسلیم نخواهد شد.

شماره‌ی ۱۷ سهیلا، موفق شده که بدون ترحم، احساسات‌گرایی و یا نگاهی شعارزده و با موضعی همدلانه به موضوعش نزدیک شود. نمی‌توان انکار کرد که مساله‌ِی سن، ازدواج و تنهایی برای زنان در مقایسه با مردان سخت‌تر و پیچیده‌ترست و فیلم نسبت به چنین موقعیتی نگاهی راستین و خالی از تعصب و پیش‌داوری دارد. مشتاق تماشای فیلم بعدی محمود غفاری هستم و امیدوارم در زمینه‌ی بسط ایده‌های تماتیک و انتخاب‌های فرمال، مسیر بهتری را در پیش بگیرد، به بیانی دیگر فیلمی بسازد که مضمون و ایده‌هایش کمی پخته‌تر و پیچیده‌تر در سطوح مختلفی گسترش یابند.



نظرات

پست‌های پرطرفدار