مارتین ایدن
مارتین ایدن (Martin Eden) پیترو مارچلو به راستی غافلگیرکنندهست، باورم نمیشود که مارچلوی مستندساز بعد از گمشده و زیبا چنین اثر بزرگ، جاهطلبانه و پر احساسی ساخته باشد. «مارتین ایدن» فقط شگفتانگیز نیست، شاهکاری بیهمتاست در سینمای این روزهای جهان. فیلمی که مانند رُمان زندگی درونی و عشقی مارتین ایدن جوان را به تصویر میکشد و آن را با مفاهیمِ کلانِ اجتماعی، سیاسی و فلسفی (کاپیتالیسم، سوسیالیسم، فردگرایی) پیوند میزند، هر چند ابزار و رویکردی متفاوت به کار میگیرد، به طوری که تماشاگر با حرکتِ سیال و پیچیدهی فیلم میان لایههای مختلف شخصی و اجتماعی، درونی و بیرونی، واقعی و وهمگون افسون میشود. ایدهی «مارتین ایدن» از جک لندن اما قدرتِ برآشوبندهاش از جادوی سینما میآید.
دوست دارم اینجا فقط دربارهی یکی از صحنههای (فرعی و نه چندان مهم در روایت) فیلم بنویسم. ببینیم مارچلو چگونه احساسات را در میان نماها برمیانگیزد. مارتین ایدن پسر جوان فقیریست که با خانوادهی خواهرش زندگی میکند. فیلمساز در آغاز فیلم با چند نمای کوتاه نشان میدهد که خواهر و برادر به هم وابستهاند، مثلاً وقتی مارتین برای اولین بار وارد خانه میشود، زنی را در آغوش میگیرد با صورتی غمگین و شکسته. در همان صحنه میفهمیم که مارتین با شوهر خواهرش کنار نمیآید. مدتی میگذرد. مارتین در اوج بیپولی دعوای سختی با شوهرخواهرش میکند و تصمیم به ترک خانهی آنها میگیرد. موسیقی الکترونیکی فیلم شروع به نواختن میکند.
ویدیوی اول: مارتین در حال بستن ساکش از خواهرش عذرخواهی میکند.
کات میشود به یکی از تصاویرِ آرشیوی فیلم، دختر و پسر کوچکی شادمانه و سرخوش در
کافهای با هم میرقصند. کات به مارتین
ایدن در خیابان در حالی که ساکش را بر دوش گرفته، دوباره صحنهی رقص دختر و پسر در
کافه. باز کات به مارتین، شوهر خواهرش با وانت رد میشود و فحشاش میدهد. کات به کلوزآپِ
خواهرِ مارتین با گونهی کبودش (احتمالاً از شوهرش کتک خورده)، یک نمای کوتاه و
ثابتِ تاثیرگذار! و بعد کات به دستها، دستهایی زنانه که میخواهند به دستهایی
مردانه پول بدهند. دوربین بالا میکشد و مارتین را میبینیم که پول خواهرش را رد
میکند. خواهر دور میشود و کات میخورد به کلوزآپ مارتینِ درهمشکسته. حالا دوباره
صحنهی رقص دونفره، این بار در خیابانِ تاریک! آه! این تصویرِ رقصِ کودکیِ مارتین
وخواهرش است، چقدر رها، چقدر پُر مهر! دوربین این بار بر پاها تمرکز میکند به
خصوص بر کفش قهوهای دخترک! خواهرِ حالا مغموم اما همچنان حامی و عاشقِ برادرش.
همه فیلمهایی دیدهایم که در مدت زمان تماشای فیلم (یک
ساعت و نیم تا حتی سه ساعت) نتوانستهاند چیزی برای ما بسازند، نه عاطفه و احساسی،
نه درونمایه و مفاهیم انتزاعی و نه حتی شخصیت یا مضمونی جالب توجه. هنگام تماشای
فیلمهای بد میفهمیم که استفادهی درست از زمان چقدر اهمیت دارد و بنا کردن جهان
سینمایی در زمانِ محدود فیلمهای داستانی چقدر سخت است. فیلمهای خوب اما همهی
اینها (و بسیار فراتر) را در زمانی محدود بنا میکنند. در پاراگراف پیشین دیدیم
که پیترو مارچلو چگونه در کمتر از دو دقیقه، رابطهی مارتین ایدن با خواهر و
شوهرخواهرش، پیوند خواهر و برادر در گذشته، سرنوشتِ تلخِ دخترِ کوچکِ رقصان و حسِ
عمیقِ از دست دادن و پشت سر گذاشتن را ساخته است. کلوزآپِ مارتین با بازیِ درخشانِ
لوکا مارینلی بسیار تکاندهندهست، آن چهرهی درشت و توأمان زیبا، آن چشمهای آبی
که با رفتنِ خواهر میخواهند همچون روزهای کودکی گریه کنند.
و اما ویدیوی دوم: در اواخر فیلم، مارتین ایدن که نویسندهی
مشهوری شده اما روح، انگیزه و معصومیتش را از دست داده است، به دیدن خواهرش میرود.
با کمکِ مارتین کسبوکارِ شوهر خواهرش رونق یافته و مرد این بار با احترام از
مارتین استقبال میکند. مارتین ایدن برای خداحافظی به سراغ خواهرش میرود، میخواهد
برای سفر کاری به آمریکا برود. موسیقی قبلی دوباره در پسزمینه به گوش میرسد.
مارتین به جولیا میگوید «شوهرت باید به قراردادمان احترام بگذارد و تو نباید دیگر
کار کنی». جولیا جواب میدهد «حتماً، من حالا یک ایدن هستم». مارتین میگوید
«بهترین ایدن، تو در رقص هم بهترینی!» و تلاش میکند که با خواهرش برقصد. خواهرش
خجالت میکشد و میگوید «دوستت دارم!» بغض و اندوهی عمیق چهرهی مارتین را منقلب
کرده. بعد همدیگر را در آغوش میگیرند. حالا دوباره رقص دختر و پسر در خیابانِ
تاریک را میبینیم، این بار آدمهای ناشناسی از قاب رد میشوند و خلوت آنها را میشکنند.
دوربین برای لحظهای کوتاه روی صورتِ خندانشان تمرکز میکند. گذشته، جوانی، عشقها،
شور و شوقها، آدمها، همه همینطور از دست رفتهاند و فقط خاطرهای دور از آن
باقی مانده، خاطرهای زیبا و همینقدر دردناک!
نظرات